به...چه هوای ابری خوبی...
اصلا کلا هوای ابری فاز آدمو عوض می کنه....می بره تو اوج رومانس
می بره تو حس و حال شعر و شاعری.....
خدا جونم مرسی که بارونارو فرستادی آخر....البته یکم کم بوداااااااا....بیشتر بچلون اون ابرا رو...
تو که این همه زور داری .... حیف این همه ابر نیست اون بالا Stand by بمونن؟؟؟
خدایی.... خودتم قبول داری بارون چه viewی میده به طبیعت....
پسسسس بچکون دیگه....
دیشب تو خوابم.... خواب بارون دیدم.....به ه ه ه..........کلی زیرش دویدم!!
چه رویای قشنگی...
باران که می بارد
پنجره ها هم به رقص می آیند !
مثل ناودان ها !
مثل برگ های عاشقانه...
که با دانه های باران...
به لرزه و رقص
مستانه راه زمین پیش می گیرند...
در راه
با باران ها به عشق بازی
بر زمین می نشینند ...
باران که می بارد
باران گیر می شوم
تمام روزهای خاکستری
زمین گیر بوده ام
با دانه دانه قطرات
جان می گیرم
با خزان پرواز را تجربه می کنم
مثل برگ ها ...
باران که می بارد
غبار دل پاک می شود
غم ها که پایان ندارند
به مرخصی کوتاه مدت می روند ...
می روند که تازه تر برگردند ...
مثل فصل ها ...
مثل دردها ...
دستانم را پر میدهم بیرون پنجره
با انگشتانم نوازشش می کنم
او را به آغوش می کشم
برایش
از خزان و انار
از ساعت های انتظار
از بی قراری ها و چشم به آسمانی ها می گویم
تا نیمه خود را از پنجره بیرون کشیده ام
با عِطرش مست میشوم
مست در آغوشش به رقص میآیم...
با سر انگشتانم
با صورتم
قطراتش را به جان میخرم ...
باران را می گویم ...
باران را ...
"دل نوشته ی عاشق پاییز"
حالا که اینو خوندی ، یه بیت از بارون بگو.....
سلام وب خوبی داری به من هم سربزن.
www.sheen.blogsky.com
تبادل لینک هم میکنیم برای تبادل لینک در قسمت نظر دهی وب نظر بدهید در ضمن عضویت در خبر نامه رایگان است.
سلام اخوی اهل دل!!
هرچند تو به من سر نزدی ولی من اهل دل تر از این حرفام...
وبتم خیلی قشنگه...شعرتم عالیه!
فقط به جای رمانس و مرسی و غیره لغت فارسی بنویس!
اردت دو قبضه!
سلام وبت خوشکل عارفانه است!
به من هم سر بزن...
من بوق قی هسم....
وبت هم اصلن بوق قی نیس خیلی قشنگه!!
خیلی با حالی بارونی!!
از بی قراری ها و چشم به آسمانی ها می گویم
تا نیمه خود را از پنجره بیرون کشیده ام
با عِطرش مست میشوم
مست در آغوشش به رقص میآیم...
!
اندازه نظر بازی ما
در نظر بازی ما بی خبران حیرانند...
ائووووو ... چه خوشمل شده امشب وبلاگت ...:D
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی ،همت کن
وبگو ماهی ها حوضشان بی آب است
همره آب شتابان ،می دویدم مست زیبایی .
پنجه ام در مرز بیداری
در مه تاریک نومیدی فرو می رفت .
ناگهان
بارانت فرود آمد خداوندا و امید ارمغان آورد.
خوب بود مخصوصا تکه دومش.
کودک از باطن حزن پرسید :
تا غروب عروسک چه اندازه راه است؟
اول باید به جناب نادون بگم چه ربطی داره؟
بعد هم بگم خیلی قشنگه دست درد نکنه.
میگما نیوی اینا رو تایید کنیا!بری خودت نوشتم تو وبلاگت استفاده کنی
دارم سر به سرت میذارم ییزی بخندیجنبه شو نداشتم تو بد حچلی افتادی: )
در دل من چیزی است،مثل یک بیشه نور،مثل خواب دم صبح
وچنان بی تابم ،که دلم می خواهد
بدم تا ته دشت ،بروم تا سر کوه .
دورها آوایی است،که مرا میخواند.
نومزادت کیه دیگه؟؟؟؟؟؟
سلام.دستت درد نکنه.موفق باشی...
سلام زورو جون!!!منم عاشق بارونم!البته نه وفتی که خیلی تند میباره ها٬چون همه جونم خیس میشه چلپ چلپ و اوهههه خیلی چندش آوره!من هم هوای بارونی رو دوس دارم هم دل بارونی رو چون بعد باریدنش به قول خودت وییوی زیبایی داره و همه جا پاک میشه
در دل من چیزی است،مثل یک بیشه نور،مثل خواب دم صبح
وچنان بی تابم ،که دلم می خواهد
بدم تا ته دشت ،بروم تا سر کوه .
دورها آوایی است،که مرا میخواند.
سلام سینیور . پول اینکه بروز کردناتونو خبر بدین بفرمائین بریزم بحساب . حیفه محروم بمونم ازین صفای قلمتون . یا علی
:-s....من سندتوآل کردم...فکر کردم دیدید حتما....اختیار دارین پول به چه درد آید؟؟؟....قدم رنجه می فرمایین....مرسی سر زدید
ماه من غصه چرا؟!
آسمان را بنگر، که هنوز بعد صدها شب و روز، مثل آن روز نخست
گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!
یا زمینی را که، دلش از سردی شبهای خزان نه شکست و نه گرفت!
بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید
و در آغاز بهار، دشتی از یاس سپید زیر پاهامان ریخت
تا بگوید که هنوز پر امنیت احساس خداست!
ماه من غصه چرا؟!
چرا جلوی لینک سایه ی ابر نمی نویسی:اخوی من!
مث من که نوشتم:اخوی من!
جلوی سنیور زورو تو وبلاگم؟
سکوتم را به باران هدیه کردم
تمام زندگی را گریه کردم
نبودی در فراق شانه هایت
به هر خاکی رسیدم تکیه کردم
سلام.خیلی عالی بود.موفق باشی
جه بسیارند شکوفه های سپید باغ دلم که در انتظار قطره ای بارانند، اما کو مجالی برای بارانی شدن؟! اینجا حتی باریدن را از تو دریغ می کنند تا مبادا سرزمین دلت را سبز بیابند. بی اختیار هم که بباری ، باید به قدر هر دانه شبنم تاوان بدهی... و چه دشوار است که یا آروی باران باشی و آسمان دلت پر باشد از ابرهای همیشه تیره ، اما فرصت بارانی بودن را از چشمانت بگیرند...!
مرسی خیلی زیبا بود....
باران
همان آرام مهربان
نم نم چیکیدست ز ابر خیال....
بقیه اش رو بعد مینویسم