این استاد شیمی مون یه تحقیق ۵ نمره ای گذاشت رو دستمون ....ما هم طبق وظیفه وارد عمل شدیم که ناگهان ذهنمون جرقه ای خورددددد که همون موضوعی رو که تو دبیرستان فرستادیم تهران و با شکست مواجه شدیم روووووو اینجا دوباره ارائه اش بدیم....
حالا بگذریم که با چه اصراری به سرگروهمون گفتم موضوع اسرار شیمی در قرآن باشه....خیلی جالبه و جوون پسنده و ازین صحبتهااااااا.......ولی قبول نمی کرد
حالا هی ما اصرار رو اصرار....:<<سرگروه!!.....سرگرووووووووه......اسرار شیمی در قرآن>>
هییییچچچ!!!
بازم قبول نمی کرد....می گفت منبع نداریم براش خیلییییییی
منم که به این سادگی از حرفم کوتاه نمی آم با چه مصیبتی یه گروه تشکیل دادم که موضوع اسرار شیمی در قرآن رو رو کرسی بنشونم....
بگذریم از دردسرهای اعضای گروه که دوتاشون از شدت غیبت حذفشون کرد استاد
یعنی شدت فعالیت گروهمونو خودتون در یابید دیگه .............
آقاااااااااااا
همه تحقیقاشونو به صورت کنفرانس ارائه دادن.....تو کلاس !!
ما هم که موضوع مقاله مون
دیروز نوبت ارائه من بووووووود.........
نه که با هزار زحمت براش پاورپوینت درست کرده بودمممممم
یک آن رفتم سر کلاس دیدم ....وااااای..........از پروژکتور خبری نیست
باور کنیددددددد
من پله های دانشگاه رو به خاطر یافتن پروژکتور ۵دور الی بیشتر بالا و پایین رفتم....
در همین اثنا نظرتون چیه با ۲ کیلو وزن کم کردن؟؟؟؟!؟!
نگووووو که خود خدااااا.....به خاطر اینکه موضوع مقاله ام به اسم خودش بووووود....
برام خودش سالن آمفی تئاتر رو آماده کرده بود.....
منم که کپســـــــول اعتماد به نفس..........
با کمال خونســـــــردی پام رو گذاشتم رو سن.....پشت میکروفون............ مخاطب ها به اندازه یه کلاس ۶۰ نفره که البته غائب زیاد داشتن............
یوهوووووووووو............چه حالی می کنم جلوی این همه آدم موضوع به اون جالبی رو ارائه بدم...
شروع کردم به ارائه دادن مقاله با موضوع «اسرار شیمی در قرآن»......
بذار بگم.....از شدت فعال بودن گروهمون در روز ارائه از ۶ نفر گروه فقط ۲ نفرمون اومده بودن.... من و یکی از بچه هااااااا..........
آقاااااااااا ما شروع کردیم به اجرا و گرم کردن سالن آمفی تئاتر و با جذابیت کامل و ذوق و شوق تمام مطالب جالب و علمی نهفته تو قرآن رو ریختیم رو داریه........
نگوووووو که تا چند ثانیه بععععد وقتی که بیشتر کلیپ های خوشکل رو به بچه ها نشون داده بودم.....پاور پوینت دچار مشکل فنی شد....و چون از پیش تعیین شده نبود...کلی اون بالا حالمون گرفته شد.....
اعلام کردیم بی خیال بقیه رو بدون پاورپوینت ارائه میدیم.....
زمان ارائه خیلی وقت بود که تموم شده بود من همینجوری داشتم اون بالا فک می زدم....دلشونم بخواد!!!!موضوع به این جالبی.........
بععععععد هرچه زودتر تموم کردیم ارائه مون رو...که ناگهان زمان پرسش فرا رسید....
سوالها رو یه نفر شروع کرد به پرسیدن که واقعا جای تعجب داشت...چون اصلا ندیده بودم از هیشکدوم از گروهها سوالی بپرسه.....
گفتم بفرمایید
این اصلا سوال نداشت که.....ارائه ما رو به تمسخر گرفته بود بچه پرروووو......
شاعر میگه الحسووووود لا یسود....
اینو بی خی شدیم.....
از سن که اومدیم پایین احساس شکست می کردم....احساس می کردم اونجوری که دلم می خواست ارائه ندادم....خیلی حالم گرفته بود اسااااااااااسی.........
هرچیم می گذشت بدتر میشد حالم......
به خدا گفتم خدایااااااااا..........من که موضوعم درباره قرآن بود....چرا پس این حس بهم دست داده ؟؟؟چرا احساس شکست می کنم؟؟؟
همون لحظه قرآنی رو که از روش پاورپوینت رو درست کرده بودم باز کردم....بگو چه سوره ای اومد؟؟!؟!؟
یهوووووووو دلم ریخت...........خدا قشنگ باهام حرف زدددددد......سوره مریم.....
«فَکُلی واشْرَبی و قَرّی عَیــْناً فَإمَّا تَرَینَّ مِنَ الْبَشَرِ أحَداً فَقُولی إنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحمنِ صَوماً فَلَنْ أُکَـــلِّمَ الْیَوْمَ إِنْسِیّاً»
آیه ۲۶ سوره مریم
«پس از آن خرمای تازه بخور و از این جوی آب بنوش و بر موهبتی که خدا به تو داده شادمان باشُ و اگر از آدمیان کسی را دیدی که بر تو ایراد می گیرد , من پاسخ او را خواهم داد , تو قصد روزه کن و بگو: من برای خدای رحمان روزه سکوت نذر کرده ام , از این رو امروز با هیچ انسانی سخن نمی گویم»
قَرّی عَیــْناً........ ..........
....................... خدا بهم گفت قَرّی عَیــْناً .......آیه ای که اومد دقیقا مخاطبش مونث بود
خدا بهم گفت : « چشمـــــــت روشـــــــن!!!!!!!!!!!!!»
فهمیدم خدا از کارم خوشش اومده دیگه دپ نبودم.....اونی هم که ارائه مان را تمسخر کرد , خدا گفت: «من پاسخ او را خواهم داد ......»
سرنوشت...... منو کجا می بری؟؟
نه....نهههههههههه........
خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا..........................................
آخرش چی میشه یعنی؟؟؟؟