خدایا ! من همانی هستم که وقت و بی وقت مزاحمت می شوم ، همانی که وقتی دلش می گیرد و بغضش می ترکد می آید سراغت. من همانی ام که همیشه دعاهای عجیب و غریب می کندو چشمهایش را می بندد و می گوید:"من این حرفها سرم نمی شود.باید دعایم را مستجاب کنی."
همانی که گاهی لج می کند و گاهی خودش را برایت لوس می کندهمانی که نمازهایش یکی درمیان قضا می شود کلی روزه نگرفته دارد،همانی که پشت سرمردم حرف می زندو گاهی بدجنس می شود.البته گاهی هم خودخواه ، گاهی هم دروغگو.
حالا یادت آمد من کی هستم؟
راستش چند وقتی است که چندتا تصمیم جدید گرفته ام. دوست دارم عوض بشوم،دوست دارم بزرگ بشوم،دوست دارم بهتر باشم.
اما باید قول بدهی کمکم کنی! قول میدهی؟
اینقدددددددددددد نق زدم که می خوام برم شیراز می خوام برم شیراز تا بالاخره خدا یه فکری به حالم کرد و تصمیم گرفت که آپاندیسم جوگیر بشه
که 2 هفته استراحت پزشکی بهم بخوره مجبور شم برم شیراز ور دل مامان اینا استراحت کنم....
و لوس بازی و هی صدای آه و ناله و آخ و وای و دلم درد می کنه و اینا....
از آدمای لوس بدم میاد اما خودم تا دلت بخواد لوسم!
الان دقیقا بدترین دردم اینه که نمی تونم بخندم لامصب جای بخیه هام درد می گیره!
فقط همین!
ما که خیلی وقته گفتیم در برابر بلاهای خدا تسلیمیم!
خودش می دونه داره چی کار می کنه؟!
ما نمی فهمیم!
اینقدر دلم گرفته بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووود که خدا می دونه!
محیط اطرافت باعث میشه حس کنی تنهایی!
خیلی بده ها!
همه باهات هستن اما هیشکی نیست!
یکی باشه ...... آاااا
مث کف دستت باهات رو راست باشه!
یکی باشه بدونی واسش مهمی!
آقا رومانتیک نمی نویسما
دارم جدی می گم!
از تنهاییم خوشحالم و ناراحت!
خوشحالم چون آزادم
ناراحتم چون اطرافیانم نمی ذارن خوشحال بمونم!
من جوگیر نیستم!
اما جو یه جوری شده که امر برت نا خودآگاه مشتبه میشه!
دوست داشتم بیفتم تو یه جو ملیییییییییییییییییح !!
که آدماش از هر دو جهان آزادن !
می خندن !
بدون هیچ غم و غصه و دغدغه ای زندگی می کنن!
همه برای نماز صبح بلند میشن نماز می خونن می خوابن!
خورشید که طلوع کرد از خواب بلند میشن و به هم سلام می کنن!
_ سلام خدا ! سلام زهره ! سلام بچه ها!
خیلی معمولی لباس می پوشن میرن دانشگاه!
استاد درس می ده خیلی خوب می فهمن و سوالاشون رو می پرسن!
ظهر هم همه با هم سر یه سفره ناهار می خورن!
صدای گنجیشک و نسیمی که از پنجره میاد تو!
موهاتو تکون میده!
بوی سرسبزی میاد !
درخت !
گلهای یاس وحشی!
گلهای بنفشه و اطلسی!
یه خواب بعدازظهر بهاری آروم!
بلند میشن درساشون رو مرور می کنن!
عصر که میشه قبل از غروب آفتاب میزنن به دل طبیعت!
قدم می زنن!
فقط فکرررررررررر می کنن!
راجع به خودشون ! آینده ! وظیفه الانشون ! خدا ! پدر و مادر مهربونشون که از دور از همه لحاظ حمایتشون می کنن!
حتی دلتنگ خونه میشن اشک می ریزن!
در اوج خوشحالی و شادابی یادشون به خونه که می افته یه قطره اشک از چشمشون جاری میشه!
اونجا همـــــــــــــــــه چی خوب باشه!
شب که میشه همه تو تختشون زیارت عاشورا بخونن و سرشونو آروم بذارن رو بالش و قبل از اینکه بخوابن یه درددل کوچیک با خدا کنن و یواش خوابشون ببره!
همه به فکر این باشن که خوب باشن و اطرافیانشون رو خوب کنن!
همه چی خوب و آروم باشه!
همه احساس خوشبختی کنن!
همه به هم محبت کنن!
همه همدیگرو دوست داشته باشن!
همه دلشون رو از حسد و حرص و کینه پاک کرده باشن!
شعر نگفتم!
بـــــَــــــه ! چه روز خوبی بود واقعا!