انسان از نسیان می آید یعنی فراموشکار...
خدایا نگذار نعمت های بیکرانت را فراموش کنم .نگذار از شکر گزاری آنها غافل شوم....
خدایا تو را به خاطر همه ی چیزهایی که به من ندادی-از روی مصلحت- و به من دادی -از روی مهربانی و لطفت- شکر می کنم....
چقدر تو مهربانی ، چقدر هوای بنده هایت را داری ، چقدر بنده هایت فراموشکارند....
چقدر عشق است به تو فکر کردن....
تنها معشوقی که همیشه تو را بیشتر از خودت دوست دارد ...
تنها معشوقی که اگر یک لحظه فراموشش کنی باز به یادت هست ...
تنها معشوقی که دوستت دارمش دوستت دارمِ واقعی است ...
تنها معشوقی که قولهایش قول است...
تنها معشوقی که همیشه منتظر صدایت است ...
تنها معشوقی که همیشه در دسترس است ...
تنها معشوقی که اگر همه ی شهر خواب باشند بیدار است...
تنها معشوقی که این همه خاطرخواه دارد....
تنها معشوقی که این همه پولدار است و مالک همه چیز است...
تنها معشوقی که یک درصد هم بخیل نیست....
تنها معشوقی که اینقدر دست و دلباز است ...
تنها معشوقی که هیچوقت به "دوستت دارمِ" بنده اش شک نمی کند ( حتی اگر دروغ باشد)
تنها معشوقی که من دارم عاشقش می شوم....
سلااااام این مقدمه ای بود برای این شعری که خودم گفتم ....
یه روز دلم گرفته بود...دست به قلم شدم دیدم دارم شعر میگم
دیر اومدی مسافر
دلم رنگ غروبه
چشمای خیس و ابریم
خسته و بی فروغه
دیراومدی عزیزم
من از همه بریدم
میون این آدما
عاشقی رو ندیدم
منم روزای اول
غروب دلم می گرفت
اما حالا فهمیدم
می شد چه آسون گرفت
رو این زمین خاکی
عشقا کوتاه و زشته
هرکی دلش اسیرشد
قصه رو بد نوشته