-
چه خبر عزیزُم؟!
سهشنبه 11 مهر 1391 01:53
از موسیقی وبلاگ لذت ببرید! وقتی که سنیور زورو بزرگ میشود... وقتی که خودش هم باورش نمیشد همان سنیور زورو 16 ساله حالا دیگر 22 سالش شده است... رنگ نوشته هایش با همیشه فرق دارد! کمرنگ تر از همیشه.... ولی هنوز دلش برای نوشتن، بندری می لرزد: چه خبر عزیزُم ؟! (جمعیت: چه خبر عزیزُم ) خیلی وقته نبودی....دلُم تنگ دیدنت بود تو...
-
سال جدید
شنبه 27 اسفند 1390 02:32
بچه جون چرا کم کار شدی؟ (با خودمما ) چرا ؟؟؟ سال داره عوض میشه یکی اومد روش خدا پاش رو گذاشته رو گاز با سرعت داریم میریم به سمت پیری و معرکه گیری نهههههه خدا بگو این شوخیه رفتم تو 23 تولدم رو جشن گرفتم...امسال برای بار اول تو این 22 سال! شب خووبی بود دوستان جمع بودند و ما در جوارشون فیض بردیم .... خدایا به خاطر همه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 آذر 1390 11:29
خدایا ! من همانی هستم که وقت و بی وقت مزاح مت می شوم ، همانی که وقت ی دلش می گ یرد و بغضش می ت رکد می آید سراغت. من همانی ام ک ه همیشه دعاهای عج یب و غریب می کن دو چشمهایش ر ا می بندد و می گ وید:"من این حرفها سرم نمی شود.ب اید دعایم را مستجاب کنی." همانی که گاهی لج می ک ند و گاهی خودش را برایت ل وس می...
-
ابری شدم باز
شنبه 5 آذر 1390 11:07
سلامی به سردی و سوزناکی هوای یزد خودم هم باورم نمیشه دارم به روز می کنم اینجا هوا ابری هست و خیلی حس خوبی دارم تا یه کیلومتری آسمون فک کنم فقط ابره حس نوشتن حس رها شدن در هوای سرد پاییزی... حس قدم زدن توی جاده بارونی... حس خوابهایی که هر روز صبح به امید اونها روزم رو شروع می کنم از خونه که بیرون می رم میگم سلام یزد...
-
یه متن تکراری :D
شنبه 1 مرداد 1390 04:24
اگر دروغ رنگ داشت هر روز شاید ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه می بست و بی رنگی کمیاب ترین چیزها بود اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت عاشقان سکوت شب را ویران می کردند اگر به راستی خواستن توانستن بود محال نبود وصال! و عاشقان که همیشه خواهانند همیشه می توانستند تنها نباشند ….. اگر گناه وزن داشت هیچ کس را توان آن نبود که...
-
جوجه نوک حنایی
سهشنبه 14 تیر 1390 12:25
با خوندن وبلاگ کره الاغ کدخدا یاد خودم افتادم که تو مهدکودک نقش جوجه نوک حنایی رو بهم دادن... بعد خانم معلم روز انتخاب بازیگر یه بار از رو دیالوگ جوجه نوک حنایی خوند که جلسه بعد از حفظ بگم منم فقط بیت اولش رو حفظ شدم! روز بعد خانم معلم پرسید خوب جوجه کی بود؟ از سرجام بلند شدم گفت نقشت رو بخون منم گفتم: جوجه جوجه طلایی...
-
ذهن و روح و جسم و مغز و دست و پا و قلب و مخ و ....
جمعه 10 تیر 1390 14:16
ذهن و روح و جسم و مغز و دست و پا و قلب و مخ و مخچه و دستگاه عصبی و حس و همه چیزم خسته است!!!!! کاش ذهن و روح و جسم و مغز و دست و پا و قلب و مخ و مخچه و دستگاه عصبی و حس و همه چیزم را به کارواش می بردم! مثل همان ماشینی که قراراست بخرم! از بس ننوشته ام ذهن و روح و جسم و مغز و دست و پا و قلب و مخ و مخچه و دستگاه عصبی و...
-
سر پیری و معرکه گیری؟! آره؟!
پنجشنبه 9 تیر 1390 03:50
حس نوشتنم نمیاد چیکارکنم؟! چرا اینجوری شدم؟! نکنه اسفند که تولدم بود پیرشدم؟! وای نهههههه نمی خوام پیرشمممم دوس ندارم اقا فقط5ماه نبودماااا ...بسه توروخدا اینقد تحویل نگیرین ببین چه تیریپ افسردگی اومدن همه جمیعاااا قرار گذاشتم با دوستم نی نی خدا همین جور آپ ....( دِ فارسی حَف بزن) به روز کنیم هی هی... اما من که مثل...
-
ستاره چشمک زد،سلام کو؟!
پنجشنبه 9 دی 1389 19:37
اگر خداوند فقط لحظهای از یاد میبرد که عروسکی پارچهای بیش نیستم و قطعهای از زندگی به من هدیه میداد، شاید نمیگفتم همهی آنچه که میاندیشیدم و همهی گفتههایم، اشیاء را دوست میداشتم نه به سبب قیمتشان که معنایشان، رویا را به خواب ترجیح میدادم، زیرا فهمیدهام به ازای هر دقیقه چشم به هم گذاشتن 60 ثانیه نور از دست...
-
حُر همان حُر است
سهشنبه 23 آذر 1389 15:17
آخـــــــی دلم برای وبلاگ نویسی تنگ شده بوووود خیلی منتظربودین نه؟ الان رو صفحه کیبوردم حمله ور شدم و همینجور دارم دکمه هاو فشار میدم و تند تند می نویسم انگارکسی که تو وبلاگش روزه سکوت گرفته بوده و الان داره افطار میکنه سردرگمی هم عالمی داره.... البته نباید هیچوقت آدم به خودش تلقین منفی کنه.... چون که درضمیرناخودآگاهش...
-
پاییز مثلِ...
چهارشنبه 7 مهر 1389 19:49
پاییز مثل گوش دادن به آهنگ پاییز طلایی فریبرز لاچینی... مثل حس دور بودن از خونه.... مثل نگاه کردن از داخل یه پنجره کوچیک به بیرون و دیدن رد طلایی نورخورشید روی ماشینها و پشت بومهای کاه گلی... مث گذاشتن دستات زیر چونه ات و فکر کردن به برنامه ریزی برای یه سال تحصیلی ... پاییز مثل گرمای یه شهر کویری ... مثل چایی خوردن...
-
رمضان
پنجشنبه 28 مرداد 1389 15:22
به نام خدا" غروبم مرگ ِ رو دوشم طلوعم کن تو می تونی تمومم سایه می پوشم شروعم کن تو میتونی شدم خورشید غرق خون میون مغرب دریا منو با چشمای بازت ببر تا مغرب رویا دلم با هر تپش با هر شکستن داره می فهمه که هراندازه خوبه عشق همون اندازه بی رحمه چه راهایی که رفتم تا بفهمم جز تو راهی نیست خلاصم کن از عشقایی که گاهی هست و...
-
بَه بَه بَه بَه!
سهشنبه 26 مرداد 1389 00:20
نمی دونم این آخه این یه مشت کارگردان و نویسنده خودشون چه روحیه ای دارن؟! که باز ماه رمضان آمد... به به چه ماه خوبی ! به به ... خیلی ماه خوبیه نه ؟! ماه کما ...ماه فرو رفتن در اغما و به هوش آمدن ملت در شب قدر! ماه مُردن و سیاه پوشیدن برای مرگ تصادفی یه عزیزی تو بیمارستان....ماه به زحمت افتادن آقایون صدا سیما برای دادن...
-
استادنوری ترانه رفتن سرود...
سهشنبه 12 مرداد 1389 21:07
دیشب بخش خبری بیست و سی از وخامت حال استاد خبر داد و گوشهای هم به وزارت ارشاد و وضعیت بیمه هنرمندان زد. اما هنوز چند ساعت نگذشته بود که خبرگزاری فارس خبر خاموش شدن آوای جاودانه استاد را اعلام کرد. محمد نوری حدود یک سال بود که درگیر بیماری سختی شده بود و دو روز پیش برای چندمین بار در سه ماه گذشته در بیمارستان بستری...
-
می دانم می آیی...
سهشنبه 5 مرداد 1389 13:41
همه منتظرند چشم به افق دوخته اند اشک در چشمانشان حلقه زده زمین و زمان هم از این همه ظلم و ستیز به ستوه آمده اند.دستهای نیاز رو به آسمان اوج گرفته اند.آوای دلنشین"اللهم عجل لولیک الفرج" درفضا طنین انداز شده همه سراپا گوش اندوبرای شنیدن ندای آسمانی "اناالمهدی"لحظه شماری و بی تابی می کنند. همه می...
-
اعتکاف89 یک اعتکاف یکساله!
دوشنبه 14 تیر 1389 22:03
اینقدر از خودم در برابر تو ناراضیم که نمی دانم از چه و از کجا بگویم؟! از پریشانی احوالم می گویم از اینکه در طول روز نگاه سنگینت را بر اعمال زشتم می بینم ولی کاری از دستم بر نمی آید از این همه تلنگر بی نتیجه خسته شده ام ... خیلی خسته ام در برابر تو احساس کوچکی می کنم می خواهم برای مدتی خودم را ازقید و بند وابستگی ها...
-
یک شب امتحانی یک جام جهانی!
سهشنبه 1 تیر 1389 22:56
ازآنجایی که یزد یک شهر گرمسیراست ما تعطیل شدیم! سلامی بعد از روزهایی طاقت فرسا!! روزهایی که با قهوه و کافی میکس زنده می ماندیم و تا صبح سرمان در جزوه و خواندن چیزهایی که توی عمرمان هم نشنیده بودیم چی برسه در طول ترم! شما آیا میدانید زندگی مسالمت آمیز با جن و انس و گربه و مارمولک و سوسک پرنده و سوسک زمینی چه عوارضی بر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 اردیبهشت 1389 16:29
خدایا ! من همانی هستم که وقت و بی وقت مزاح مت می شوم ، همانی که وقت ی دلش می گ یرد و بغضش می ت رکد می آید سراغت. من همانی ام ک ه همیشه دعاهای عج یب و غریب می کن دو چشمهایش ر ا می بندد و می گ وید:"من این حرفها سرم نمی شود.ب اید دعایم را مستجاب کنی." همانی که گاهی لج می ک ند و گاهی خودش را برایت ل وس می...
-
خاطره یه روز خوب خیالی!!
پنجشنبه 9 اردیبهشت 1389 14:32
اینقدددددددددددد نق زدم که می خوام برم شیراز می خوام برم شیراز تا بالاخره خدا یه فکری به حالم کرد و تصمیم گرفت که آپاندیسم جوگیر بشه که 2 هفته استراحت پزشکی بهم بخوره مجبور شم برم شیراز ور دل مامان اینا استراحت کنم.... و لوس بازی و هی صدای آه و ناله و آخ و وای و دلم درد می کنه و اینا.... از آدمای لوس بدم میاد اما خودم...
-
از بهارش پیداست؟!
دوشنبه 16 فروردین 1389 23:24
چرا باورتون نمیشه خوشحال میشم از نظراتون؟! دیدار زائر امام حسین دانی چه شوق دارد؟! سالی که نکوست از بهارش پیداست... از دوتا سفری که...... 26اسفند تا 4 فروردین مشهد بودم 5 تا 13فروردین هم کربلا مشهد که هیچی هرسال جل میشیم ولی کربلا .... اصلا فکرشو هم نمی کردم من؟!؟!؟!؟ من و کربلا ؟!!؟ برای شکسته نفسی و این صحبتها نمی...
-
یک روز تولد زیبا یک سال تحویل زیبا روبروی امام رضا(ع)
پنجشنبه 5 فروردین 1389 13:44
سال نو مبارک! تاییدی بودن نظرام رو بر داشتم که راحت تر برام نظر بذارید چرا باورتون نمیشه خوشحال میشم از نظراتون؟! لطفا حرفای چیزدار نزنید فقط... سلام صدای من تکراری ست....قلمم تکراری می نویسد هرسال روز تولدم تکرار می شود ... تمام سالها تکرار می شود! هرسال تولدم به استقبال بهار می رود قلمم تکراری می نویسد قلمم از امام...
-
این منم!
جمعه 7 اسفند 1388 19:15
به هر کی خواستم خوبی کنم بدی دیدم به هرکی خواستم اعتماد کنم ضربه خوردم با هرکی خوش بین بودم از پشت بهم خنجر زد با هرکی مث کف دست بودم دورم زد به هرکی گفتم دوستت دارم فرداش دیدم اون منو به خاطر منافع خودش دوست داشته واسه هرکی مرام گذاشتم بهم نارو زد باهرکی مدارا کردم بهم ستم کرد دنبال دوست میگشتم همه یه جوری رفتار کردن...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 بهمن 1388 19:08
بیا تا پید ا شم تو باش ت ا من ب اشم هنوز می ش ینم به هو ای دید ن تو تو با این د ل کن دن کجا رفتی ب ی م ن بگو نزدیکم ب ه شب ر سیدن تو بیا که رها ش م از این ه مه درد که صدا ش م از ای ن شب س رد که تموم ب شه فاصل ه ها بیا که من از تو خست ه ترم که من از من بی خ برم به هو ا ی خون ه بیا بیا تا پیدا شم نزار تن ها باش م هنوز...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 بهمن 1388 00:41
سلام دوستای خوبم.... فردا روز بزرگی ست... 22بهمن سایه ی ابر: آقانفری یه ساندیس تصاویری از راهپیمایی در شیراز که خودم تهیه کردم را در گالری تصاویر نگاه کنید. ببخشید که نتونستم بیشتر بگیرم اصل ضدحال این بود که شارژ موبایلم حین عکس گرفتن از یه سوژه ی تپلللل تموم شد! کوتاه و فوری
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 بهمن 1388 16:16
هوای دلمان گرفت ... نماز باران خواندیم ... بغضمان ترکید ... با ر ا ن بارید ... حالا نگاه کن ! کمی آن طرف تر سجده ی ش کر ر ن گ ی ن ک م ا ن را ...! زمین خیس از خدا شده ...
-
سرگذشت زورو از تولد وبلاگش تا به الان!
سهشنبه 13 بهمن 1388 01:29
تیر87- سر در گمی مطلق زورو از بس درس خوانده است احساس تکراری بودن می کند. وقتی که آدم دستهایش سردتر از آنست که با حرارت مجازی آتشی گرم شود دوست دارد خاموش بماند...ولی خاموشی خاموش تر از خاموشی خسته و بی رمق در اوج نا به سامانی و منتظر یک تلنگ ر تیر87- بیاید تا دور همی یه چیزی گفته باشیم بازگشت زورو به نت من که می دونم...
-
کیــــم من ؟! آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان...
چهارشنبه 30 دی 1388 22:56
نه دل مفتون دلبـــندی ، نه جــان مدهــوش دلخواهــی نه بر مژگــان من اشکــی، نه بر لب هـــای من آهــی نه جـــانِ بی نصیبم را ، پیامی از دلارامی نه شــام بی فــــروغم را ، نشانی از سحــرگاهی نیــابد محفــلم گــرمی ، نه از شمـــعی نه از جمــعی نــدارد خاطرم اُلفــــت ، نه با مهـــــــری نه با مـــاهی به دیـــــدار اجـــل...
-
طرز تهیه ایجاد وبلاگ و مزایای آن
دوشنبه 28 دی 1388 19:06
معرفی چند وب سایت: در این جا لازمه به خاطر اشتباهات برخی خوانندگان چند وب سایت رو به حضورتون معرفی کنم. اشتباهات "ثبتی" منظورم هست اصلا کار به محتوا ندارم .... محتوا گرچه کمی خشم آلود به نظر می رسید اما بنده با تأمل خوندمشون،چون آیه ی قرآن هست که می فرماید: الذین یستمعون القول فیتّبعون أحسنه : سوره زمر آیه...
-
صبر کنید ببینم!
دوشنبه 28 دی 1388 15:03
آقا ، خانوم!!!!!!!!!! ما اصلا نه مال جنبش سبزیم نه آبی نه سفید نه صورتی نه سبز یشمی و پرکلاغی معتقد هم هستم که کلا پیرو یه حزب خاصی بودن نا خودآگاه تعصب میاره و تعصب نمیذاره که آدم منطقی فکر کنه... حالم هم بهم می خوره از کسی که بدون مطالعه خودش رو طرفدار یه حزب بدونه و بیشتر بهم می خوره که روش تعصب هم نشون...
-
شعری از خودم برای بیحرمتی جسورانه ظهر روز عاشورا
سهشنبه 8 دی 1388 16:50
میگن وقتی آدم از چیزی خیلی ناراحت میشه حس شاعریش گل می کنه....منم بعد از جریان حرمت شکنی عاشورای حسینی بوسیله آشوبگرایی که فقط ظاهرشون مثل آدم بود امروز دست به قلم شدم دیدم دارم شعر میگم: منو ببخش که بی خبر شریک غصه هات شدم منو ببخش که روزِ تو شاهد کربلات شدم منو ببخش که دیدم و به اسم تو لگد زدن ببخش که دستم خالی بود...